در این دل شکسته به غیر از شراره نیست |
|
|
همراه من به جز جگر پارهپاره نیست |
میریزد از دو چشمترم، اشک بیکسی |
|
|
دیگر به آسمان دلم، یک ستاره نیست |
خون خدا! تو مرگ مرا از خدا بخواه |
|
|
«در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست»(2) |
دریای غم، گرفته رهم را ز چار سو |
|
|
بر هر طرف که دیده گشایم، کناره نیست |
تاب و توان نمانده که گویم چها گذشت |
|
|
تاب سخن کجا؟ که توان اشاره نیست |
ای گوشوار عرش! ز جا خیز و خود ببین |
|
|
بر گوش دختران تو، یک گوشواره نیست |
یک جرعه آب خورده رباب و هزار حیف! |
|
|
شیر آمده به سینه ولی شیرخواره نیست |
با اشک دیده، غسل زیارت نمودهام |
|
|
خوشتر ز قتلگاه تو، «دار الزّیاره» نیست |
با این سکوت خود به خدا! میکُشی مرا |
|
|
با من سخن بگو، دلم از سنگ خاره نیست |