منتظران ظهور
منتظران ظهور

منتظران ظهور

مهدویت


در فاطمیه از دل و جان گریه می کنیم                                  همراه با امام زمان گریه می کنیم

 

اجرک الله فی مصیبة امّک یا صاحب الزمان

اللهم العن اول الظالم ظلم حق محمد واآل محمد




بغضی غریب بر سینه آسمان نشسته است بغضی که بندبند استخوانم را می‌لرزاند.

آه! ای بهانه هستی! چگونه اندوهگین نباشم وقتی که جشن هجده سالگی‌ات را سیاه پوشیدم هجده شمع خاموش، هیجده …

    فاطمیه شعر داغ لاله است                  قصه زهراى هجده ساله است

فاطمیه قصه‎گوى رنج‎هاست             بهترین تفسیرسوز مرتضى است



گل شکسته من 


چه می شودکه به زانوی من توان بدهی

دوباره صورت خود رابه من نشان بدهی

چه می شود که زمان قنوت نیمه شبت

دوباره بازوی خود را کمی تکان بدهی

چه می شود که دگر مثل روزهای قدیم

کنارسفره خودت نان به دستمان بدهی

به جای آنکه شوی پرپر و به خاک افتی

و روح خسته خودرابه آسمان بدهی .....

گل شکسته ی من پا بگیر دراین باغ

که بازعطربهشتی به باغبان بدهی

تو رابه جان عزیزت مخواه بنشینم

به چشم خویش ببینم چگونه جان بدهی

نفس تومی کشی وحال کودکان این است

چه می شود تو اگر جان در این میان بدهی




جــان بــه قــربــان تـو و سینـه سپر کردن تو                                       صبر کــردی و نگفتی که سپر می شکند

 

یاس‏ها چقدر شبیه تواند، فاطمه!

ای گم‏گشته بقیع! کدام گم‏شده به تو پناه آورد و پیدایش نکردی؟!

ای بهشت گم‏شده پهلو شکسته، کدام شکسته از تو التیام جست و مرهم نگذاشتی؟!

تو، آن‏سوی خودت بودی و همیشه بهترین را برای دیگران می‏خواستی و این است شیوه عشق، که از پدر به تو رسیده بود.

بانوی مهربانی و آیینه‏ها، چه زود وقت خداحافظی رسید.

 

        صدای خم شدن پشت سنگ می‎آید                  مگر علی غم خود را به کوه نازل کرد !

شبی که آینه‎اش  دفن شد چه حالی داشت             از این که فاطمه را با نبی مقابل کرد


خطبه ای از جنس آسمان


نجابت و عصمت، از حضور آسمانی اش معطّراند و صداقت حضورش «مسجد» را عطرآگین کرده است. انگار تمام کاینات، غرق سکوت، گوش به «خطبه های» بی نظیر حضرت فاطمه علیهاالسلام دوخته اند، آرام آرام، شروع به سخن می کند:

اَلْحَمدُللّه ِ عَلی ما اَنعَمَ وَ لَهُ الشُّکْرَ عَلی ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِن عُمومِ نِعَمٍ اِبْتِداها،...

همه ساکتند؛ این زن کیست که این گونه آسمانی، سخن می گوید!

او را می شناسند؛ آن گونه که خودشان را!

أَیُّهَا النَّاسْ، اِعْلَمُوا اِنّی فَاطِمةُ و اَبی مُحمّدٌ صلی الله علیه و آله وسلم ،...

أَقولُ عَوْدا و بَدْوا،...

به خدا که آنها تو را می شناسند؛ بهتر از خودشان، بهتر از زندگی حقیرشان! که اگر وجود تو و رسالت آسمانی پدرت نبود همان دریوزِگان بت های سنگی خود بودند!

به خدا که آن ها تو را می شناسند؛ حتی بهتر از های و هوی خلافتشان!

حتی بهتر از «منبری» که یادگار پدر توست!

بانو! با آنان سخن مگو.

آنان تابع هیچ حقیقتی نیستند، تا با وجدانِ دینی شان، به حقوق اهل بیت علیه السلام احترام بگذارند!

بغضی غریب بر دلش سنگینی می کند و داغ غربت، به اوج می رسد:

«چیست این تغافل و کوتاهی در حق من! چرا ظلم را به من می پسندید؟»

نه، بانو! با آنها از شِکوه هایت مگو؛

آنها به همان بت های چوبی اجدادشان شبیه ترند تا پیروان دین اسلام!

نه، بانو! با آنها از کلمات آسمانی سخن مگو.

«آه! دعوتم را می شنوید که دادخواهی می کنم و از ستمی که به من می شود آگاهید»

دعوتم را می شنوید، ولی به فریادم نمی رسید؛ صدایم به گوشتان می رسد، ولی همراهی ام نمی کنید».

ای ضمیر سبب سازِ «لَوْلاک»، ای برترین آیینه عصمت الهی، فاطمة! به خدا، که حتی گریه، حتی غم و حتی داغ مرثیه هایت نمی تواند مرهمی بر زخم تاریخیِ دل هامان باشد!

وای از زندگی های بی ارزش، که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، از امت پدر، چنین شکوه کند و کسی به همراهی برنخیزد!

وای بر کسانی که حرمت تو را شکستند، بانو!

ای ضمیر سبب سازِ «لَوْلاک»، ای برترین آیینه عصمت الهی، فاطمة! به خدا، که حتی گریه، حتی غم و حتی داغ مرثیه هایت نمی تواند مرهمی بر زخم تاریخیِ دل هامان باشد!

چگونه می شود داغ تو را فراموش کرد و «بقیع» خاطراتت را در «بیت الاحزان» دل، به سوگ ننشست؟

چگونه می شود اندوهانِ رنج ها و غربت هایت را به دل تاریخ سپرد و فراموش کرد؟

امروز، این تو هستی بانو، که غصه هامان را به آستانه تو دخیل می بندیم و شفای دردهایمان را از تو می طلبیم.

بانو، یا فاطمة الزهرا علیهاالسلام ، یا بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، یا اُمّ النُجَباء، یا سَیدة السادات؛ یَا وَجِیهَةً عِندَ اللّه ، دریاب دل خسته ما را که درماندگانیم!


کاروان کوچک مدینه


با تو سخن می گویم، ای بانوی آب های زلال، ای بانوی عشق!

اینک تمام درهای زمین، در ماتمی جاودان می سوزند و ضجّه می زنند و دستان بی شرمی که چهره ات را نیلی کردند، قرن هاست که در عظیم ترین آتش جهنّم، هر لحظه خاکستر می شوند.

شب تلخی است امشب.

کاروان کوچکی از مدینه خارج می شود؛ همراه تابوتی که بر شانه سنگین ترین بادهای زمین می درخشد و پیش می آید.

ناله های علی علیه السلام قلب سیاه ترین شب مدینه را می شکافد و هر قطره اشکی که از چشمان کودکانت فرو می چکد، چون سیلابی عظیم، تا عمق زمین فرو می رود.

آیا چه کسی خواهد فهمید که چه آتشی آن شب، قلب مولا را می گداخت و چه کسی آیا خواهد فهمید که ناله های بی صدای زینب، چه حرارتی را آن شب به دورترین کهکشان ها می کشاند.

تمام فرشته های هر هفت آسمان، امشب همچنان که می گریند، با درخشان ترین ستاره ها، گنبد سبز را زینت می دهند و راهی می سازند، مفروش و نورانی، که از زمین به عمیق ترین و نورانی ترین نقطه لاجورد کشیده شده است.

دستان علی علیه السلام ، چندان که پیکر ملکوتی را غسل می دهند، می سوزند و شانه های بلندش که عمری چون کوه، پایه های آسمان بودند، اینک از گریه پنهان علی علیه السلام به لرزه در آمده اند.

سیّدتنا! تو را به خاک می سپاریم... نه! خاک را به تو می سپاریم که عظمت تو در خاک نمی گنجد. آیا چگونه می شود باور کرد، بانو! تو که زنده ترین زنده ها بودی و تو که تمام آن چه که در حیات می گنجد، به پاس وجود تو هستی گرفته اند، چگونه می توان باور کرد که تو زنده نباشی؟

مگر می توان گفت که تو زنده نیستی؟ هم چنان که تو پیش از تولّدت، از بدو حیات زاده شده ای، بی شک پس از وفات نیز، همچنان تا جاودان زنده خواهی بود.

مگر جز این است که بر عرش ایستاده ای و اعمال قوم پدر را می نگری و واسطه حاجات می شوی و مگر برای آمرزش، قوم تو به کار به تو متوسّل نمی شوند و مگر قرار نیست که تو شفیع گنهکاران رستاخیز باشی؟

این دیوارها شنیده اند کلمات سوزاننده ات را و آن همه گلایه ای که از این قوم داشتی و اینک، جای خالی تو را می گریند؛ جای خالی دستانِ تو را که هر وقت می خواستی در خانه حرکت کنی، از دردِ پهلو باید دست را به دیوار تکیه می دادی. اینک وقت وداع است

ای مادرِ هر چه پاکی و مهر!

این سطور را بپذیر که به نامت سوگند، این کلمات جز از ماتم جانسوزم بر نخاسته اند.

و از آغاز جز به نام تو قلم بر نداشته ام.

چشانم را که می بندم، می توانم به وضوح ببینم: شب های مدینه آن قدر بزرگ بوده اند که حتی امروز هم می توان تصورشان کرد.

گوش می کنم، دیوارهای خانه ات ناله می کنند.

این دیوارها شاهد لحظه لحظه حضورت بوده اند بانو! شاهد لحظه لحظه درد و عشق و اشک و مناجاتت که آتش به جگرهایشان می ریخته است. این دیوارها شنیده اند کلمات سوزاننده ات را و آن همه گلایه ای که از این قوم داشتی و اینک، جای خالی تو را می گریند؛ جای خالی دستانِ تو را که هر وقت می خواستی در خانه حرکت کنی، از دردِ پهلو باید دست را به دیوار تکیه می دادی. اینک وقت وداع است.

تو می روی، امّا در انتظار باش؛ دیری نخواهد پایید که مولا با فرق شکافته به تو خواهد پیوست و آن گاه، همه چاه ها خواهند گریست.

اینک به آسمان که نگاه کنی، پدر را می بینی که گریان و خندان به استقبال تو آمده است.

دروازه های بهشت گشوده است.

جاده مفروش از ستارگان، گام هایت را به خویش می خواند.

بال بگشا! دیگر زمان درد و اشک به پایان رسیده است.

بال بگشا بانو! بال بگشا...


گفتند فاطمیه کدام است ؟



ابریست کوچه کوچه، دل من ، خدا کند

نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است

چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید

شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

با واژه های از رمق افتاده آمدم

می خواست این غزل به شما اقتدا کند

حالا اجازه هست شما را از این به بعد

این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...

تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا

می برد تکیه، تکیه که نذر شما کند

یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها

می برد با حسین شما آشنا کند

در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم

تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند

مادر ! دوباره زخم شما را سروده ام

باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

یک شهر ، خشم و کینه ، در آن کوچه – مانده بود

دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

باور نمی کنم که رمق داشت دست تو

مجبور شد که دست علی را رها کند...

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود

چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

نفرین نکن ، اجازه بده اشک دیده ات

این خاک معصیت زده را کربلا کند

زخمی که تو نشان علی هم نداده ای

چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند

باید شبانه داغ علی را به خاک برد

نگذار روز ، راز تو را برملا کند...

گفتند فاطمیه کدام است ؟ کوچه چیست؟

افسانه باشد این همه ؛ گفتم خدا کند

با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت

می رفت تا برای ظهورش دعا کند

از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد

پایان شعر بود که توفان شروع شد


بررسی حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام



حدیث لوح گفتارى نورانى است در معرفى اوصیاء رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله، حدیثى که با معرفى یکایک معصومین علیهم السلام پرده از برخی وقایع عصر هر کدام از آنها برمى‏دارد.

مطابق منابع دست ‎اول شیعی، این حدیث شریف که بر روی لوحی مشهور به لوح فاطمه نوشته شده‌، از جانب پروردگار متعال و از طریق جبرئیل به رسول خدا داده شد و آن حضرت آن را به دخترش فاطمه علیهاالسلام بخشید.

متن این حدیث شریف در ویژه نامه گذشته از منظر خوانندگان محترم گذشت اما در این نوشتار برآنیم تا به بررسی اجمالی آن بپردازیم.

 

اسناد حدیث لوح

حدیث لوح از معروفترین احادیث شیعه است که محدثان با استناد به آن مطالب قابل توجهى را اثبات نموده اند از جمله اینکه شیعه در زمان حیات پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله به نگارش و تدوین حدیث اهتمام ورزید، نخستین کتاب حدیث که در تاریخ حدیث شیعه شکل گرفت بنا به اظهار برخى محدثان، حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام و پس از آن مصحف فاطمه علیهاالسلام و پس از آن صحیفة الجامعة على علیه السلام است. این در حالى است که اهل تسنن به دلایلى از جمله نشر احادیث بى پایه اى مبنى بر ممنوعیت کتابت حدیث در زمان پیامبر در قرن اول هجرى، از نگارش حدیث خوددارى نمودند.

از این چند اثر ارزشمند که از نخستین آثار مکتوب حدیثی در تاریخ اسلام بشمار می آیند، در منابع مهم حدیثى شیعه و اهل سنّت نام برده شده است، از جمله:

منابع حدیثى شیعه:

ـ کتب اربعه (1):

الکافى، محمد بن یعقوب کلینى (م329هـ)؛

من لایحضره الفقیه، ابو جعفر محمد بن على بن بابویه قمى شیخ صدوق ـ (م381 هـ)؛

تهذیب الاحکام فى شرح المقنعة للشیخ المفید، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى (م 460 هـ)؛

الاستبصار فیها اختلف من الاخبار، شیخ طوسى.

ـ رجال النجاشى، ابوالعباس احمد بن على نجاشى (م450 هـ)، تحقیق: سید موسى شبیرى زنجانى، قم، انتشارات اسلامى، ص360.

ـ بصائر الدرجات فى المقامات و فضائل اهل البیت، ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ صفار (م 290 هـ)، تصحیح، میرزا محسن کوچه باغى، بیروت، مؤسسة النعمان، ص 138 ـ 170.

تمام امامان روح واحدى هستند در کالبدهاى مختلف. هرچند روش هاى عملى آنان به دلیل تنوّع و تفاوت شرایط و مقتضیات زمان و ملکان متفاوت بوده باشد. لذا راه سعادت در پذیرش امامت هر دوازده امام معصوم است و توقف بر یکى از ائمه به معناى انکار و نادیده گرفتن بقیه ائمه خواهد بود. در حدیث لوح مى فرماید: اِنَّ المکذّب بالثامن مکذّب بکلِّ اولیائى

علاوه بر آن، حدیث لوح را، نعمانى در الغیبة، علامه مجلسى در بحارالانوار و دیگران نیز نقل کرده اند.

منابع حدیثى اهل سنّت (2):

مسند احمد بن حنبل (م241هـ)؛

صحیح بخارى (م256 هـ)؛

سنن ابن ماجه (م275 هـ)؛

سنن ابى داود (م275 هـ)؛

سنن نسایى (م303 هـ).

 

راوى حدیث لوح

راوى حدیث لوح، جابر بن عبداللّه انصارى است که پس از رؤیت لوح در نزد فاطمه علیهاالسلام از روى آن نسخه اى نوشت و براى امام باقر علیه السلام نقل نمود.

اما درباره نابینا بودن جابر بن عبدالله و چگونگى رؤیت حدیث لوح و استنساخ آن، مصحح کتاب کمال الدین و تمام النعمه جناب استاد على اکبر غفارى توضیحى به شرح زیر دارد:

امام باقر

باید اظهار داشت جابر پس از زیادت اربعین در مدینه به ملاقات امام محمد باقر علیه السلام رسید. گفته شده است جابر هنگام زیارت اربعین نابینا بوده چگونه امکان داشت حدیث لوح و صحیفه فاطمه علیهاالسلام را ببیند.

در این باره دو پاسخ مطرح مى شود:

یک . جریان رسیدن جابر به مزار امام حسین علیه السلام و سراسیمه شدن او و افتادن او برقبر حسین بن على علیه السلام که عطیه، یار و همراه دانشمند جابر تعریف نموده، هیچ گونه دلالتى بر نابینایى جابر نمى کند بلکه دلالت بر آن دارد که جابر بر اثر حزن و اندوه که در شهادت امام علیه السلام بر او عارض شده و گریه هاى فراوانى که بر این مصیبت نمود ـ خصوصاً هنگام تلاش و جستجو به دنبال کشف مزار حسین علیه السلام ـ چشمان او اشک آلود و تار شده، به گونه اى که اطراف خود را دقیق نمى دید.

دو . اگر خبر نابینا بودن جابر صحت داشته باشد، نابینایى در اواخر عمر او انفاق افتاد و هنگام تشرف به حضور صدیقه طاهره علیهاالسلام بینا بوده است و صحیفه را دیده و از حضرت درباره مطالب آن سؤال نموده و آن را نوشته است.(3)

 

مهمترین موضوعات حدیث لوح

1. تنصیص به امامت ائمه اثنى عشر علیهم السلام.

2. پیش بینى برخى حوادث که همزمان با حیات ائمه اتفاق خواهد افتاد. از جمله علم امام، چگونگوى شهادت امام، محل شهادت امام و نوع برخوردهاى مخالفان و معاندان با امام.

3. توصیف خصوصیات ظاهرى و معنوى امام مهدى (عج) و بیان وضعیت سیاسى، اجتماعى و فرهنگى عصر ظهور و نیز وقایع و اصلاحات اجتماعى که پس از ظهور آن حضرت اتفاق خواهد افتاد.

4. تمام امامان روح واحدى هستند در کالبدهاى مختلف. هرچند روش هاى عملى آنان به دلیل تنوّع و تفاوت شرایط و مقتضیات زمان و ملکان متفاوت بوده باشد. لذا راه سعادت در پذیرش امامت هر دوازده امام معصوم است و توقف بر یکى از ائمه به معناى انکار و نادیده گرفتن بقیه ائمه خواهد بود. در حدیث لوح مى فرماید: اِنَّ المکذّب بالثامن مکذّب بکلِّ اولیائى.

5. اکمال سلسله جلیله امامت به وجود حضرت حجت(عج) است و لذا فرموده است:ثم اکمل ذلک بابنهِ رحمة للعالمین …

لوح اخضر از عالم ملکوت برزخى رسیده بود و سبز بودن رنگ لوح کنایه از سفید و روشن بودن نور عالم جبروت و آمیخته شدن به رنگ سیاه عالم ماده یا عالم شهادت است، امّا نوشته هاى این لوح، سفید است، زیرا این نوشته ها از عالم اعلى که نور محض است فرستاده شده بود

بر این اساس، تحقق اهداف اصلى امامتِ تام ائمه در امامت حضرت مهدى(عج) خواهد بود؛ همان طور که امامت حضرت امیرالمومنینِ على علیه السلام، اکمال رسالت رسول خدا است.

6. امامت حضرت مهدى(عج) فقط مخصوص مسلمانان یا شیعیان نیست بلکه امامت آن حضرت رحمت گسترده اى است که همه مردم را فرا مى گیرد. در حدیث لوح از وجود آن حضرت به رحمه للعالمین تعبیر شده است و در سایه حکومت و امامت ایشان همه مستضعفان به حقوق خود مى رسند؛ حق همه افراد از غاصبان ستانده و به ایشان بازگردانده مى شود: المُلکُ یَوْمَئذٍ الْحَقُّ لِلرَّحمنِ.7. هنگامى که جابر بن عبدالله چگونگى رنگ صحیفه اى را که نزد فاطمه علیهاالسلام بود، براى امام باقر علیه السلام توصیف مى کرد گفت:

و رأیتُ فى یدها لوحاً اخضر ظننتُ اَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ.فیض کاشانى در کتاب شافى پس از نقل حدیث لوح، در تعریف کلمه اخضر مى گوید:

لوح اخضر از عالم ملکوت برزخى رسیده بود و سبز بودن رنگ لوح کنایه از سفید و روشن بودن نور عالم جبروت و آمیخته شدن به رنگ سیاه عالم ماده یا عالم شهادت است، امّا نوشته هاى این لوح، سفید است، زیرا این نوشته ها از عالم اعلى که نور محض است فرستاده شده بود.(4)

8. در آغاز حدیث لوح وجود شریف پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله توصیف به «حجاب» شده است:

هذا کتاه من اللهِ العزیز الحکیم لِمحمَّدٍ نبیّهِ ونورهِ وحِجابِه وسفیره…علامه مجلسى درباره حجاب بودن پیامبر توضیحى دارد:

کلمه و وصف «حجاب» از این جهت بر رسول خدا اطلاق شده است که آن حضرت واسطه بین خداوند و خلق بوده است، یا به این اعتبار که رسول خدا داراى دو مقام و وجهه بود: مقامى نزد خداوند و مقامى نزد مردم.(5)

9. در متن حدیث و در توصیف حسین بن على علیه السلام آمده است: … جَعَلْتُ کَلِمَتىِ التّامَّةِ معه، طبق روایتى که از امام على بن موسى الرضا علیه السلام رسیده منظور از کلمة تامة، امامت است.(6)

10. منظور از ذوالقرنین در عبارت: یُدْفَن فى المدینة التى بناها العبد الصالح ذوالقرنین به احتمال زیاد، کورش کبیر است. ومنظور از سرزمین، سرزمین ایران (طوس) است.

البته در اینگونه مقایسه هاى تاریخى و بویژه درباره قصص قرآن، با قاطعیت نمى توان تعیین مصداق کرد اما چنانچه ملاحظه مى شود… نظریه اى که مراد از ذوالقرنین قرآن، کورش کبیر باشد، نظریه اى معقول و محتمل الصدق است.(7)

 

متن حدیث لوح  

 

پی نوشت:

1) از کتب اربعه بنگرید به المعجم المفهرس لاحادیث الکتب الاربعة، ذیل ماده هاى: فالجامعة، الصحیفة، مصحف، کتاب على، لوح؛ و نیز برنامه هاى رایانه اى.

براى نمونه از ماده «کتاب على»، نک: الکافى، چاپ تهران، ج1، ص41، ح1 و ج2، ص136، ح22 و ج3، ص175، ح6 و ج4، ص340، ح7 و ج5، ص135، ح5 و ج6، ص202، ح1 و ج7، ص40، ح1 و2؛ من لایحضره الفقیه، تصحیح: على اکبر غفارى، قم، انتشارات اسلامى، ج2، ص338، ح2614 و ج3، ص329، ح4176 و ج4، ص74، ح5148؛ تهذیب الاحکام، تصحیح: سید حسن موسوى خرسان، بیروت، دارصعب ـ دارالتعارف، ج1، ص227، ح38 و ج2، ص383، ح250؛ الاستبصار، تصحیح: محمد جعفر شمس الدین، بیروت، دارالتعارف، ج1، ص472، ح7 و ج2، ص203، ح3 و ج3، ص108، ح5 و ج4، ص59، ح3 و 5؛ برنامه رایانه اى کتب اربعه(نور)، عبارت «کتاب على» را در یکصدوسى مورد نشان مى دهد.

2) درباره صحیفه امیرمؤمنان علیه السلام در منابع اهل سنّت، بنگرید به: فصلنامه علوم حدیث، ش3، بهار 76، ص41، مقاله: صحیفه امیرمؤمنان علیه السلام و نیز نک: سنن ابن ماجه، کتاب الدیات، شماره 2658.

3) براى کسب اطلاع بیشتر از نام و محتواى و کیفیت نگارش نخستین صحیفه هاى حدیثى در زمان پیامبرو امیرالمؤمنین علیهما وآلهماالسلام به مقاله تاریخ تدوین حدیث، نوشته استاد على اکبر غفارى در پایان کتاب تلخیص مقباس الهدایة، مراجعه شود.

4) به نقل از پاورقى کتاب الغیبة، نعمانى، ص62.

5) بحارالانوار، ج36، ص198.

6) نک: مقدمه تفسیر مرآة الانوار.

7) فصلنامه بیّنات، ش14، ص105 ـ 109.


چرا دفن شبانه؟! چرا قبر مخفی؟!



حضرت فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ بعد از رحلت پدر گرامیشان مدت اندکی در قید حیات بودند که مورخین با اختلاف این مدت را از 75 روز تا هشت ماه ذکر کرده اند. در این مدت درباره اهل بیت پیامبر ـ علیهم السلام ـ و مخصوصاً نسبت به حضرت علی ـ علیه السلام ـ و خانم فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ ظلم های فراوانی روا داشته شد، از جمله غصب حق خلافت علی ـ علیه‎ السلام ـ و هجوم به درب خانه فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ[1] و موارد دیگر که منجربه ناراحتی فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ نسبت به خلیفه اول و وابستگانش شد و لذا در روزهای آخر عمرش به شوهر خویش وصیت می کند که بعد از شهادت آن حضرت جنازه اش را شبانه دفن کند.[2]

اما شاید شبهه ای مطرح شود که آیا دفن شبانه خلاف سیره رسول خدا است؟ بعبارت دیگر آیا در عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ دفن شبانه انجام گرفته؟ و آیا اصولاً در شرع مقدس اسلام از دفن شبانه میّت منع شده؟

در کتب فقهی اسلامی چه از اهل تشیع و چه از اهل تسنن موردی که دلالت بر منع از دفن شبانه میّت شده باشد، وارد نشده و حتی نقل شده که برخی از صحابه از جمله ابی بکر را هنگام شب دفن کرده اند[3] و همچنین از کتاب صحیح بخاری از ابن عباس نقل شده که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بر مردی که در شب دفن کرده بودند همراه صحابه نماز خواندند.[4] یعنی اینکه پیامبر با نماز خواندن بر میّتی که شب دفن کرده اند و صحابه هم حضور داشته اند این عمل (دفن شبانه) را منع نکردند، چرا که اگر این عمل مخالف اسلام و روش پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می بود حتماً پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از این کار منع می نمودند. پس منع نکردن پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و خواندن نماز بر آن میت و دفن شبانه میت مذکور در عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ همه دلالت بر این مطلب دارد که این عمل خلاف شرع نبوده و حتی مورد تأیید پیامبر بوده است. و بعد از پیامبر چنانچه گفته شد ابی بکر (خلیفه اول) را نیز شبانه دفن کردند، پس دفن شبانه جسد حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ توسط علی ـ علیه‎ السلام ـ خلاف سیره پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نبوده و این ادعا بی مورد و باطل است.

دلیل دیگر بر اینکه دفن شبانه جسد حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ توسط علی ـ علیه السلام ـ خلاف سنت و سیره نبوی نبوده، این است که علی ـ علیه‎ السلام ـ بر وصیت همسر محترمه شان عمل نموده و در اسلام و سیره پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نه تنها از این گونه وصیت منعی نشده بلکه ما در موارد متعدد این گونه وصیتها را شاهد هستیم.[5] در قران کریم[6] نیز در موارد متعدد به وصیت کردن اشاره شده و از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده است که مؤمن هنگام مرگ باید وصیت نامه اش همراهش باشد[7]

با توجه به محتوای وصیت ایشان در مورد دفن آن حضرت؛ می توان گفت که می خواستند با این کار، افکار عمومی را بیدار کرده و مردم را نسبت به ظلم حکام زمانشان نسبت به ایشان و علی ـ علیه السّلام ـ آگاه سازند و لذا این سوال را که «چرا قبر فاطمه ـ سلام الله علیها ـ مخفی ماند» برای همیشه در اذهان مردم زنده نگه دارند

مزار مخفی مادر

حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ زمانی که اجلشان نزدیک شد و در بستر به حالت احتضار بسر می‌بردند، علی ـ علیه السّلام ـ بر بالای بسترشان آمدند و بعد از صحبتهایی که با همدیگر کردند، فاطمه ـ سلام الله علیها ـ اجازه خواستند تا چند وصیّت به همسرشان علی ـ علیه السّلام ـ کنند.[8]

از جمله وصایای حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ به علی ـ علیه السّلام ـ این بود که گفتند:

ای پسرعمو! اگر تا چند ساعت دیگر از دنیا رفتم، جنازه‌ام را شبانه تشییع کن و مراسم تشییع مرا اعم از غسل و کفن و نماز خواندن و دفن کردن را باید در محیطی مخفی و پنهان انجام دهید و فقط به کسانی اجازه شرکت در تشییع دهید که ظلم و جفا نسبت به من روا نداشته‌اند.

و حتّی به یک نقل حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ تصریح کردند که نگذارید ابی‌بکر و عمر بر من نماز بخوانند و در تشییع جنازه من شرکت کنند.

حال بحث در این ‌است که علّت این اجازه ندادن حضرت بیانگر چیست؟

یقیناً حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ با این کارشان می‌خواستند باری دیگر همانند جریان فدک مبارزه‌ای را تازه با وصیّت‌نامه سیاسی خویش شروع کنند که ضربه سهمگینی به حکومت وقت وارد سازند.[9]

فاطمه اطهر ـ سلام الله علیها ـ با وصیّت خویش افکار خفته مردم مدینه را بیدار می‌ساختند و توجه افکار عمومی را نسبت به پایمال کردن حقّ خویش جلب می‌کردند.[10]

امیرالمؤمنین با عمل به وصیّت زهرا ـ سلام الله علیها ـ اذهان جامعه را دچار شک و تردید کردند و مشروعیت خلیفه را زیر سؤال بردند و مظلومیت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را بیشتر آشکار ساختند و این سؤال را همیشه برای همگان مطرح کردند که چرا قبر زهرا ـ سلام الله علیها ـ مخفی مانده است.

ای پسرعمو! اگر تا چند ساعت دیگر از دنیا رفتم، جنازه‌ام را شبانه تشییع کن و مراسم تشییع مرا اعم از غسل و کفن و نماز خواندن و دفن کردن را باید در محیطی مخفی و پنهان انجام دهید و فقط به کسانی اجازه شرکت در تشییع دهید که ظلم و جفا نسبت به من روا نداشته‌اند

بدین طریق زمانی که حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ از دنیا رفتند مردم سراسیمه به خانه آن حضرت می‌آمدند و منتظر بیرون آمدن جنازه بودند که علی ـ علیه السّلام ـ به ابوذر گفتند: برو و با صدای بلند اعلام کن که برگردند چرا که تشییع جنازه دختر رسول ‌خدا به تأخیر افتاده‌است.


مردم که متفرق شدند

 حضرت علی ـ علیه السّلام ـ با کمک اسماء بدن حضرت را غسل و کفن کردند و در نیمه شب با عده‌ای از نزدیکان و یاران خویش که عبارت بودند از: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، عباس و زبیر و چند تن دیگر به همراه علی ـ علیه السّلام ـ جنازه دختر رسول ‌خدا را شبانه تشییع کردند و شبانه به خاک سپردند و حضرت علی ـ علیه السّلام ـ قبر فاطمه ـ سلام الله علیها ـ را هم‌سطح زمین کردند و حتی روایت شده در چند نقطه در بقیع، حضرت، قبر درست کردند تا متوجه نشوند که قبر دختر رسول ‌خدا کدام‌ یک است و این راز مخفی ‌ماندن قبر فاطمه ـ سلام الله علیها ـ برای همیشه مانده است و کسانی هم که حضور داشتند دیگر بعدها محل اختفاء قبر فاطمه ـ سلام الله علیها ـ را بیان نکردند.[11]


بنابراین علت، مخفی ماندن قبر آن حضرت را می توان در امور زیر خلاصه کرد:

1. اینکه، دشمنان و غاصبان حق آن مظلومه به قبر آن حضرت دسترسی نداشته باشند تا روزی در صدد نبش آن برنیایند.

2. اینکه، خود آن حضرت خواستند که شبانه و مخفیانه، دفن شوند که به تبع آن قبرشان مخفی بماند.

3. با توجه به محتوای وصیت ایشان در مورد دفن آن حضرت؛ می توان گفت که می خواستند با این کار، افکار عمومی را بیدار کرده و مردم را نسبت به ظلم حکام زمانشان نسبت به ایشان و علی ـ علیه السّلام ـ آگاه سازند و لذا این سوال را که «چرا قبر فاطمه ـ سلام الله علیها ـ مخفی ماند» برای همیشه در اذهان مردم زنده نگه دارند.

 

پی نوشت:

1) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ دوم، 75، ج1، ص225. 2) مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، انتشارات مؤسسه وفاء، چاپ دوم، 1403، ج43، ص214.

3) بخاری، ابی عبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح بخاری، بیروت، مکتبة البحوث و الدراسات دارالفکر، چاپ اول، 1418 ، ج1، ص379.

4) همان.

5) ر.ک: شهید ثانی، شرح لمعه، کتاب وصیة؛ وصیت دو گونه است، یک وصیت مالیه است که مربوط به ماترک - اموال و دارایی اش- انسان بعد از مرگش می باشد و دیگری وصیت عهدیه است که مربوط به کارهایی می شود که وصیت کننده انجام آنها را از وصی خود می خواهد، مثل دفن جنازه در اماکن مقدس و یا استفاده از کفن مخصوص که مشخصات منحصره دارد.

6) بقره/180 تا 182.

7) بخاری، صحیح بخاری، پیشین، ج 2، ص 191، و ابن قتیبه، السیاسة و الامامة، قم، راضی، 1388 ق، ص 12.

8) حجة اللّه النجفی الرضوی الامیری، احتجاج الزهرا فاطمه، انتشارات فروزان، چاپ دوم، ص210.

9) خشاوی، شهین، زندگانی سیاسی حضرت زهرا سلام الله علیها، تهران، نشر عابد، چاپ اول، 1378، ص 280.

10) عاملی، سید جعفر مرتضی، رنجهای زهرا سلام الله علیها، ترجمة محمد سپهری، قم، نشر ایام، چاپ اول، 1378، ص 223.

11) مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ترجمة محمدجواد نجفی، انتشارات اسلامیه، 1354، جلد دهم، ص 195.



اشکِ گُل میخ


بُهت زده داد زدم: «چرا هیزم؟!» اما نفس هایم، زیر لگدها قطع شد.

فریاد زدم و گفتم: «چرا ریسمان؟!» اما صدایم در میان چکاچک شمشیرها گم شد.

«امیرالمؤمنین را _ ریسمان بسته و سر برهنه_ درکوچه می بردند و دختر پیغمبر، میان آتش و دود افتاده بود و در آن میانه، چهار کودک بی گناه، در پرده ای از دود و اشک، دو قدم به سمت مسجد می دویدند و دو قدم به سمت مادر بر می گشتند. متحیّر که به پیکرِ در آستانه افتاده مادر کمک کنند یا دنبال پدر به مسجد بروند.»

آن روز که نجّار، چوب های در را کنار هم، قامت بست؛ به سمت میخ ها رفت و از میان میخ ها، مشتی برداشت. من هم در میان میخ ها بودم! خدا خدا می کردم که ای کاش مرا هم میان چوب ها بکوبد. میخ ها یک به یک، لابلای چوب های آن در، جاسازی شدند، امّا...

نجّار مرا استفاده نکرد! هرچه فریاد زدم و التماسش کردم، صدایم را نشنید. تمام آرزوهایم بر باد می رفت. سرم را

بالا گرفتم و اشک ریختم که :

«خدایا! چه می شد اگر من هم یکی از میخ های درِ خانه زهرا بودم!»

... خدای نجّار، صدای مرا شنید. نجّار عقب رفت و لختی درنگ کرد. بعد، از خودش پرسید: «چیزی کم نیست؟» نگاهی به در انداخت و نگاهی به من. آن قدر شیرین بود آن پتک هائی که به سرم فرود می آمد؛ که به صاحب خانه قسم هیچ دردی حس نکردم. تا به خودم آمدم؛ میانه در، جا گرفته بودم. نزدیک کلون در. جایی که هرگاه رسول اللـه یا علی علیهماالسلام می خواستند در را بگشایند، دست مبارکشان را بر من می کشیدند و من، روزی ده ها بار، دست مبارکشان را می بوسیدم.

خوش به حال من! خوشا به حال من! چه کسی در این عالم هست که این قدر لبش به دست امیرمؤمنان رسیده باشد...

افسوس که این شادی، دیری نپائید.

من، بعد از شهادت رسول اللـه، ساعت به ساعت، به سرنوشت خود نزدیک تر شدم. سرنوشتی شوم! شاید هم «نزول عذاب الهی»! ننگ باد بر دل سیاه روزگار! بعد از واقعه، تاریخ رو سیاه، دیگر سر بلند نکرد. وای بر من.

ای کاش هیچ گاه یک «میخ» نبودم!

ای کاش صدایش می خشکید آن قنفذ نانجیب پست، آن قدر که پشت این در عربده زد. تمام کوچه را زیر پایش لگد کرد که: «علی برای بیعت با خلیفه منتخب باید بیرون بیاید.» جلوی چشم آن همه مرد نمای بزدل!

نفرین بر نجاّر که مرا به آرزویم رساند. 

نفرین بر من که دیدم و نتوانستم کاری کنم.

افسوس که این شادی، دیری نپائید. من، بعد از شهادت رسول اللـه، ساعت به ساعت، به سرنوشت خود نزدیک تر شدم. سرنوشتی شوم! شاید هم «نزول عذاب الهی»! ننگ باد بر دل سیاه روزگار! بعد از واقعه، تاریخ رو سیاه، دیگر سر بلند نکرد. وای بر من. ای کاش هیچ گاه یک «میخ» نبودم!

هنگامی که به در لگد می زد، ما میخ ها تمام توانمان را به کار گرفته بودیم که در را در مقابل ضربات سمّ آن پلید حفظ کنیم. تا از شکستن در ناامید شود و شد؛ فریاد زد هیزم بیاورند...

با شنیدن کلمه «هیزم» تمام وجودم را در صدایم ریختم و فریاد زدم: «نمی گذارم به در خانه وحی آسیبی برسانید.» آنقدر فریاد زدم که از هوش رفتم و نشنیدم  ولوله مردم بزدل را که صداشان در آمده بود:

«خاموش! فاطمه در این خانه است!»

و نشنیدم جواب پر ستم آن یاغی را ...

هیزم؟!

بر درِ این خانه؟!

صحبت ملاقات های مکرّر رسول اللـه از این خانه نیست، یا سلام گفتن های بلندبلند خاتم المرسلین بر اهل این خانه، یا امّ ابیها شدن بی بی، یا دعاهای نیمه شبش که همه عالم را بهره می داد، یا دسداس کردن آردها آن قدر که دستش تاول زد، یا پاک کردن فضولات از صورت خسته محمدبن عبداللـه مرد اول تاریخ، یا دلداری دادن های جبرئیل به فاطمه علیهاالسلام بعد از شهادت رسول اللـه که امیرالمؤمنین صلوات اللـه علیه آن ها را خط به خط ثبت می فرمود، یا پیامبر را که، روزی همین علیِ مظلوم را به کناری کشید و فرمود:

«علی جان! تو به این عالم آمده ای که فاطمه تنها نباشد! فلسفة خلقت تو، «قرینِ فاطمه بودن» است!»

... صحبت از این ها نیست. من در تار و پود این خانه، اسرار فراوانی دیده ام؛ و حتی اسراری که تا ابد در دل این زمین خواهد ماند.

آرام چشمان بی رمقم را باز کردم. بهت زده فریاد زدم و گفتم: این که این سان میزنیدش شب قدر است. یوم اللـه است. «خیرٌ مِن ألفِ شهر» است. برتر از هزار ماه! یعنی برتر از هزار مؤمن! او آن شب، قرآن که نه، یازده قرآنِ ناطق را بر رسول اللـه نازل کرده است.

درد ریسمانی که به سرم فرود آمده بود، مرا می کشت  و آتش، وحشیانه مرا گداخته بود. خدا کند فاطمه پشت در نباشد. نکند صدمه ای به فاطمه بزنند.

خدایا...

ای کاش...

درد ریسمانی که به سرم فرود آمده بود، مرا می کشت و آتش، وحشیانه مرا گداخته بود. خدا کند فاطمه پشت در نباشد. نکند صدمه ای به فاطمه بزنند

ای کاش هیچ گاه دعایم را مستجاب نکرده بودی. نیمی از در سوخته است و من باید کاری بکنم. بار الها اینک این دستان لرزان فاطمه است که از پشت چادر مرا نوازش میکند. آن لعین ازل و ابد هم آن سوی در آمده. همانی که هنگام زنده به گور کردن دخترانش، صدای بابا بابا گفتن دختران را می شنیده ولی اعتنا نمی کرده است.

وااای... نکند صدای بابا بابا گفتن های ناموس خدا را هم نشنود.

ضجه زدم و گفتم: « درِ سوخته برای باز شدن، لگد نمی خواهد. چرا برای بازکردنش خیز گرفته ای. مگر ما گل میخ ها را پشت در نمی بینی! مگر نمی دانی اثر سپر شدن و بوسه زدن میخ، زخم و درد و خون است!»

آآآآی مَردم ! باور کنید من فقط به پهلوی زهرا بوسه زدم. نمی دانم این خونی که می ریخت از چشم من بود یا از پهلوی عصمت خدا. بدنِ موئینِ فاطمه بر زمین و فریادِ «یا فضّه خذینی»اش بر فرق روزگار.

فریاد زدم و گفتم: «چرا ریسمان؟!»

اما صدایم در میان چکاچک شمشیرها گم شد. وای بر من. کاش هیچ گاه «میخ» نبودم!




به عیادت مادر خوبی ها


حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه خود در بستر بیمارى قرار گرفت و غم و اندوه دیگرى بر آن خانه سایه افکند. فرزندان صغیر و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و پر شکسته سر به زیر انداخته، در فکر فرورفته و چهره زرد و نحیف و لطمه خورده او را نظاره مى‏کردند. پرستاران او ام‏سلمه زن ابورافع و اسماء بنت عمیس بودند. خبر بیمارى و بسترى شدن فاطمه علیهاالسلام در میان مردم مدینه و مهاجر و انصار طنین‏انداز شد. زنان مهاجر و انصار تصمیم گرفتند به عیادت حضرت فاطمه علیهاالسلام بروند، گروهى گرد هم آمده و به حضور او رسیدند.

«فقلن کیف اصبحت من علتک یا بنة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم فحمد اللَّه و صلت على ابیها»، و به او خطاب کرده گفتند شب را چگونه به صبح کردید از بیمارى خود اى دخرت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم، (فاطمه علیهاالسلام) حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد.»

«ثم قالت اصبحت والله عائفة لدنیا کن قالیة لرجالکن، سپس فرمود: به خدا سوگند صبح کردم در حالى که از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان شما در دلم جاى گرفته است.»

«لفظتهم بعد ان عجمتهم و شنأتهم بعد ان سبرتهم، از دهان به دورشان انداختم بعد از آنکه به دهان گرفتمشان و از آنها بدم آمد بعد از آنکه امتحانشان کردم.»

این کلمات کنایه و استعاره است. و به معنى آنست که مردان شما را امتحان و آزمون نمودم اما آنها بد از امتحان درآمدند و لذا از آنها بیزار مى‏باشم.

«فقبحا لفلول الحد، چه زشت است کندى، آنچه تندى از آن مطلوب مى‏باشد.»

این جمله نیز کنایه است. و به معنى آن است که همانگونه که از شمشیر تیزى و تندى انتظار مى‏رود، حال اگر کند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا و معاونت و همکارى انتظار مى‏رفت اما برعکس بى‏وفایى و بى‏اعتنایى دیده شد.

«واللعب بعد الحد، و چه زشت است بازى بعد از جدیت و کوشش.»

یعنى زشت و نارواست براى مردمى که کار را با اراده و جدیت شروع کردند حال برگردند و بازیگر شوند.

«و قرع الصفاة و صدع القناء و خیل الاراء و زلل الاهواء، و چه زشت است کوبیدن بر سنگ خارا و چه قبیح است شکاف برداشتن سرنیزه‏ها و حیله و نیرنگ در آراء و اندیشه‏ها و لغزش در خواسته‏ها.»

زنان مهاجر و انصار با شنیدن آن بیانات و حقایق، سرافکنده و شرمنده از حضور فاطمه علیهاالسلام خارج شدند و به خانه‏هاى خود برگشتند و گفتار فاطمه علیهاالسلام را براى مردان خود بیان نمودند. عده‏اى از مهاجرین و انصار تصمیم گرفتند از فاطمه علیهاالسلام عیادت کنند و عذر تقصیر بخواهند

یعنى کار اینها مانند مشت بر سنگ کوفتن و بالاخره نیزه به سنگ زدن که عاقبت سرنیزه شکاف برمى‏دارد و مى‏شکند و فایده نمى‏برد و زشت و قبیح است که انسان مزورانه فکر کند و در خواسته‏هاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال کند.

«و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فى العذاب هم خالدون، و مردان شما بد چیزى براى خود پیش فرستادند و آن اینکه خشم خدا را براى خود فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود.»

«لا جرم لقد قلدتهم ربقتها و انما الناس مع الملوک والدنیا الا من عصم الله، به ناچار ریسمان فدک و خلافت را به گردن آنها انداختم و همانا مردم با شاهان و صاحبان قدرت و دنیا مى‏باشند، مگر آن کس را که خدا حافظ و مراقب او باشد.»

دو جمله و نکته قابل ملاحظه در بیان اخیر است، یکى اینکه حضرت فاطمه علیهاالسلام با دل‏آزردگى تمام و یأس از مهاجر و انصار فرمود: من آمدم از مردان شما استمداد کنم. اما وقتى یاریش نکردند و غاصبین اصرار در غصب داشتند آنها را رها کرد، دیگر آنکه هنگامى که غاصبینى زمام امور را به دست گرفتند، مردم به بطلان آنها فکر نکردند و بلکه به دنبال آنها رفتند که گوئیا این رسم مردم است که پیرو قدرت و همراه آن مى‏باشند!.

«و حملتهم اوقتها و سننت علیهم غاراتها فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمین، و سنگین بار آن را بر آنها تحمیل نموده و تمام مظالم و مفاسد تغییر مسیر حکومت را متوجه آنها نمودم، پس هلاکت و نابودى و جراحت و ناسالمى و دورى، از آن قوم ستمگر باد.»

«ویحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة، واى بر آنها، به کجا حرکت و تغییر جهت دادند خلافت را از آن پایگاههاى محکم رسالت.»

«و قواعد النبوة والدلالة و مهبط الروح الامین والطیبین بامور الدنیا والدین، و از پایه‏هاى نبوت و رهبرى و از محل نزول جبرئیل امین و از کسى که حاذق و آگاه به امور دین و دنیا مى‏باشد، خلافت را منحرف کردند.»

«الا ذلک هو الخسران المبین، آگاه باشید که این بزرگترین زیانى آشکار است که آنها مرتکب شدند.»

«و ما الذى نقموا من ابى‏الحسن، و چه عاملى باعث شد که اینها انتقامجویانه با ابوالحسن )على علیه ‏السلام) برخورد نمایند.»

«نقموا والید منه نکیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه، به خدا سوگند از او به خاطر شمشیر باطل برانداز او انتقام گرفتند و به خاطر بى‏باکى و نترسیدن او از مرگ خود بود.»

«و شدة و طأته و نکال وقعته و تنمره فى ذات امه و صلى الله على محمد و آل محمد، و به علت محکمى قدمهاى او بر روى باطل و له کردن آن و به خاطر اینکه گناهکار و جنایتکار را به شدت عقوبت مى‏کرد و به خاطر شجاعت و تسلیم‏ناپذیرى او در راه خدا.»

گفتند: اى دختر پیامبر ! اگر قبل از آنکه ما با ابوبکر بیعت کنیم على علیه ‏السلام از ما خواسته بود که با او بیعت کنیم دست از او نمى‏کشیدیم. فاطمه علیهاالسلام که گفتار آنها را مزورانه تلقى نمود با ناراحتى از آنها خواست که منزل را ترک کنند و فرمود شما هیچ عذرى ندارید و مقصر مى‏باشید.

زنان مهاجر و انصار با شنیدن آن بیانات و حقایق، سرافکنده و شرمنده از حضور فاطمه علیهاالسلام خارج شدند و به خانه‏هاى خود برگشتند و گفتار فاطمه علیهاالسلام را براى مردان خود بیان نمودند. عده‏اى از مهاجرین و انصار تصمیم گرفتند از فاطمه علیهاالسلام عیادت کنند و عذر تقصیر بخواهند، لذا آمدند و وارد شدند و پس از حضور گفتند: اى دختر پیامبر ! اگر قبل از آنکه ما با ابوبکر بیعت کنیم على علیه ‏السلام از ما خواسته بود که با او بیعت کنیم دست از او نمى‏کشیدیم. فاطمه علیهاالسلام که گفتار آنها را مزورانه تلقى نمود با ناراحتى از آنها خواست که منزل را ترک کنند و فرمود شما هیچ عذرى ندارید و مقصر مى‏باشید. (1)

پس از آن موضع مزاجى حضرت فاطمه علیهاالسلام روز به روز بدتر مى‏شد. عباس عموى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم شنید که فاطمه زمین‏گیر شده و دیگر کسى به حضور نمى‏پذیرد پیغام براى حضرت على علیه ‏السلام فرستاد و گفت: عمویت عباس سلام مى‏رساند و مى‏گوید من وقتى شدت کسالت فاطمه علیهاالسلام را شنیدم غم‏زده و افسرده شدم، چنین مى‏نماید که او اولین کسى است که به رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم ملحق مى‏شود، پس اگر قضیه رحلت او حتمى است من مهاجرین و انصار را جمع کنم تا نماز بر او بخوانند و به ثوابى برسند و خود براى دین هم عظمت و زینتى خواهد بود.

عمار یاسر مى‏گوید: من حضور داشتم که على علیه ‏السلام فرمود: سلام مرا به عمویم برسان و به او بگو خداوند محبت و لطف تو را از ما نگیرد، مشورت و نظر تو را فهمیدم، اما حضرت فاطمه علیهاالسلام پیوسته مورد ستم بوده و او را از حق وى منع نموده و ارث او را به وى ندادند، توصیه و سفارش رسول خدا صلى اللَّه علیه آله و سلم را در حق او رعایت نکردند و از تو مى‏خواهم که اجازه بدهى که مطابق وصیت او عمل کنم که سفارش کرده است مخفیانه دفن شود.

فرستاده عباس جواب على علیه ‏السلام را براى او آورد، عباس گفت: خدا پسر برادرم را رحمت کند که او آمرزیده است، رأى و نظر او مطاع خواهد بود، از میان فرزندان عبدالمطلب بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرزندى پربرکت‏تر از على علیه ‏السلام متولد نشده است، على علیه ‏السلام در هر کرامتى با سابقه‏تر و در هر فضیلتى داناتر از همه و در سختیها و ناملایمات شجاع‏تر از همه و در یارى دین حنیف از همه با دشمن مبارزتر و اولین کسى است که به خدا و رسول ‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایمان آورد. (2)

 

پی نوشت:

1ـ بحارالانوار، ج 43، ص 161.

2ـ همان، ص 210.  

آیینه لطافت هستی در ضمیر خاک


امان از جدایی! امان از بغض های شبانه بقیع! امان از خانه ای که خاموش است! امان از داغی که در دل زینب علیهاالسلام است!

چگونه سر به شانه تنهایی نگذارد کسی که از هستی خویش جدا شده است؟!

چگونه ناله نکند آنکه امانت بی بدیل الهی را شکسته بال و حزین، به آسمان سپرده است؟!

چگونه به تعزیت ننشیند آنکه صبر جمیل فاطمه علیهاالسلام را در کبودترین لحظه ها به تماشا نشسته و عاشقانه به شکیبایی مقدس زهرا، ایمان آورده است؟!

این شانه های خیبرشکن کیست که از سنگینی اشک ها خم شده است؟!

این دست های صاحب ذوالفقار مگر نیست که از شدت درد می لرزد؟!

این زبان آتشین خطبه ها نیست که بغض، مجال آه از گلویش گرفته است؟!

با کدامین چکامه، این مرثیه را بسرایم که سیل اشک، هستی مدینه را به یغما نبرد؟!

با کدامین نوحه به تعزیت بنشینم که زمین، گریه های آسمان را تاب آورد؟

بانو! ای مادر احساس های سبز، ای تبلور عصمت، بانوی آب و آیینه و ای شرافت آدمی در خاک و افلاک! اگر برکت دست هایت نبود، آسمان، ما را ریزه خوار کدامین «دستاس» می کرد تا با گفتن «یا زهرا» تلخی تمام دردها را به شیرینی درمان بسپاریم؟

زیارتگاه تو، پاک ترین نقطه از دل مؤمنان است که با التجا به نامت، تمامی دردهای بی درمان را درمان می بخشد و زلال معرفتت با گفتن «یا زهرا»، بر نگاه ها جاری می شود

یا زهرا ! ای آیینه لطافت هستی در ضمیر خاک.

خورشید، وضو گرفته از راه می رسد. مجالِ شب، به مناجات کهکشان سپرده شده است و مجال روز، به دعای خورشید؛ خورشیدی که هر روز، شاهد زشتی و زیبایی مخلوقات است؛ زیبایی کودکان خانه زهرا علیهاالسلام و زشتی دست هایی که آتش به همراه دارند.

خورشید، شرمناک از روی محجوب علی ست؛ شرمگین خیبرشکنی که به پیامبر قول داده است برابر تمام غم های عالم شکیبایی کند؛ حتی مصیبتِ زهرا علیهاالسلام !

خورشید، هر روز به نیابت از شیعیان، به تربت پنهان زهرا علیهاالسلام سلام می کند و گرمای حضور خویش را از آستانه کبریایی او می طلبد.

سلام بر تو ای دختر عواطف نبوی صلی الله علیه و آله ، مهربان ترین بانو، یگانه هر دو گیتی!

بانو! نامت بلند در نهان خانه تمام گنبدها؛ نامت بشکوه در زلال تمام آب ها و آیینه ها؛ داغت را بهانه ای جز زلال اشک ها نیست!

تربت پنهان تو را باید در سویدای دل به جست وجو پرداخت که عصمت عارفانه تو تنها در زلال عاشقانه دل هویدا می شود و بس!

زیارتگاه تو، پاک ترین نقطه از دل مؤمنان است که با التجا به نامت، تمامی دردهای بی درمان را درمان می بخشد و زلال معرفتت با گفتن «یا زهرا»، بر نگاه ها جاری می شود.

چه دردناک است یادآوری شهادت تو!

چه جانکاه است غربت تو!

بانو! تو را به غربت بقیع، یاورمان باش در مصایب دنیا!

 

مرا در شب غسل بده و کفن کن! آسمانی ها بر گرد خورشید

مرا در شب غسل بده و کفن کن!

آسمانی ها بر گرد خورشید 


یکی از کتابهای مفیدی که درباره حضرت زهرا سلام الله علیها به رشته تحریر درآمده کتاب «500 سوال حول السیدة فاطمة الزهراء علیها السلام» نوشته الشیخ ماجد ناصر الزبیدی است.

نویسنده، کتاب خود را با طرح 500 سوال درباره حضرت زهرا سلام الله علیها و پاسخ به آنها سامان بخشیده و سعی کرده است در قالب همین سوالها به مهمترین فرازها و موضوعات مورد بحث در زندگی آن حضرت از ولادت تا شهادت بپردازد.

او در پرسش 468 ، آخرین روز از حیات پربرکت اما کوتاه آن بانوی بی قرینه را موضوع سوال قرار داده و در مقام پاسخی مختصر به این سوال با تکیه بر منابع تاریخی و حدیثی که رویه این کتاب است می‌نویسد:

رُوِیَ ان السیدة فاطمة بعد ما اغتسلت و لبست بثیابها الجدیدة ؛ روایت شده که در روز آخر حضرت فاطمه سلام الله علیها خود را شستشو داد و لباس نو بر تن کرد. سپس سلمی همسر ابی رافع (در بخی نقلها نام اسماء بنت عمیس به چشم می خورد) را به پیش خود فراخواند و به او فرمود:

«أفرشی فراشی وسط البیت؛ بسترم را در وسط اتاق پهن کن».

با شنیدن این سخن قلب اسماء به تپش افتاد و دریافت که وقت سفر نزدیک شده و بانوی دو عالم در آستانه پرکشیدن است.

آنچه را زهرا سلام الله علیها خواسته بود انجام داد و آن حضرت را به بستری که در وسط اتاق آماده کرده بود منتقل کرد.

سیده نساء عالمین در بستر رو به قبله دراز کشید، «واضعةً یدها تحت خدها» ؛ در حالی که دست مبارک را زیر صورت قرار داده بود.

تمام این ماجرا بعد از آن بود که حضرت، خودش غذایی را برای کودکانش آماده کرده بود.

نقل است که حضرت آن روز دو دخترش زینب و ام کلثوم سلام الله علیهما را به خانه یکی از آشنایان فرستاده بود،  «لئلا تشاهدا موت امهما» ؛ تا دختران شاهد جان دادن مادرشان نباشند.

از برخی احادیث استفاده می شود که امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام در آن وقت بیرون از خانه به سر می بردند و در آن ساعات پایانی حیات زهرای اطهر در منزل نبودند و فقط اسماء در خانه بود. برخی روایات هم به حضور فضه ، خادمه حضرت اشاره دارند.

فرمود: « آیا شما هم می بینید آنچه را من می بینم؟»

به ایشان عرض کردند: مگر شما چه می بینید؟

فرمود: «اینها گروههایی از اهل آسمانند و این جبرائیل است و این پدرم رسول خدا است

لحظه احتضار و پرکشیدن فرا رسید. بانوی دو عالم به نقطه ای خیره شد و فرمود:

« السلام علی جبرائیل السلام علی رسول الله اللهم مع رسولک اللهم فی رضوانک و جوارک و دارک دار السلام؛

سلام خدا بر جبرائیل ؛ سلام خدا بر رسول خدا ؛ خدایا مرا در جوار فرستاده ات قرار بده ؛ پروردگارا مرا در رضوان و در کنار خودت و خانه خودت که مقام امنیت و سلامت است مأوی ده!»

سپس فرمود: « آیا شما هم می بینید آنچه را من می بینم؟»

به ایشان عرض کردند: مگر شما چه می بینید؟

فرمود: «اینها گروههایی از اهل آسمانند و این جبرائیل است و این پدرم رسول خدا است که می فرماید:

یا بنیة اقدمی فما امامک خیر لک ؛ عزیز دلم! بیا که آمدنت بهتر از ماندنت است.»

بعد از این سخنان، فاطمه سلام الله علیها چشم گشود و فرمود: «و علیک السلام یا قابض الارواح».

با این عبارت پاسخ سلام جبرائیل را داد و بعد به او فرمود:

«عجّل بی و لا تعذّبنی ؛ در ستاندن جان من تعجیل کن و از تو می خواهم که باعث سختی و رنجش من نشوی.»

و بعد به پروردگار عرض کرد:

«الیک ربّی و لا الی النّار ؛ خدایا مرا به سوی خودت و بهشتت ببر ؛ نه به سوی آتش غضبت.»

سپس چشمهایش را بست و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

با دیدن این صحنه اسماء گریبان چاک کرد و خود را روی بدن مبارک انداخت و بر آن پیکر بی جان بوسه زد و این در حالی بود که می گفت:

فاطمه جان ! وقتی به خدمت پدرت رسول خدا شرفیاب شدی سلام من، اسماء بنت عمیس، را به او برسان

.(1)

اینکه آن لحظه جانگداز چه زمانی از روز بود سوالی است که پاسخهایی به آن داده اند. برخی لحظه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را بعد از نماز عصر یا اوایل شب می دانند و برخی بر این باورند که این واقعه بین نماز مغرب و عشا اتفاق افتاده است.(2)

یا علی من فاطمه دختر رسول خدایم که خداوند مرا همسر تو قرار داد تا در دنیا و آخرت در کنار تو باشم. تو نسبت به دیگران بر من اولی تری بنابراین وصیت می کنم که: حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل ؛ مرا در شب حنوط کن غسل ده و کفن کن و بر من نماز بخوان و مرا شبانه به خاک بسپار و کسی را هم خبر نکن

از ابن عباس روایت شده (3) وقتی فاطمه سلام الله علیها چشم از جهان فروبست اسماء با اضطراب و نگرانی از خانه خارج شد که با امام حسن و امام حسین علیهماالسلام برخورد کرد. آن دو پرسیدند: مادرمان کجاست؟ اسماء پاسخی نداد. وارد خانه شدند دیدند که مادر در بستر است و حرکتی نمی کند. او را حرکتی داد و دریافت که مادر از دنیا رفته است. رو به برادر کرد و گفت: «یا اخا آجَرَکَ اللهُ فی الوالدة»هر دو «یامحمدا» و «یا احمدا» گویان از خانه خارج شده و خبر را امیرالمومنین علیه السلام که در مسجد بود رساندند. با شنیدن خبر امیرالمومنین علیه السلام از خود بیخود شد. به خود که آمد همراه حسنین علیهماالسلام به خانه بازگشت و دید که اسماء بر بالین فاطمه سلام الله علیها نشسته و اشک می ریزد.

علی علیه السلام آمد و پوشش روی صورت همسرش را کنار زد. نگاهش به نوشته ای افتاد که در کنار بالین او بود. در آن نظر کرد و دید نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم

«این وصیت نامه فاطمه دختر رسول خداست.  شهادت می دهد که لااله الا الله  و ان محمدا عبده و رسوله و اینکه بهشت و جهنم حقند و قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و اینکه خدا کسانی را که در قبرها آرمیده اند محشور می کند».

بعد نوشته است:

«یا علی انا فاطمة بنت محمد ؛ من فاطمه دختر رسول خدایم که خداوند مرا همسر تو قرار داد تا در دنیا و آخرت در کنار تو باشم. تو نسبت به دیگران بر من اولی تری بنابراین وصیت می کنم که:

حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل ؛ مرا در شب حنوط کن غسل ده و کفن کن و بر من نماز بخوان و مرا شبانه به خاک بسپار و کسی را هم خبر نکن ...» (4)

سلام خدا برآن بانویی که مرقدش همچنان مخفی است و سالهاست که دیده ها بر مظلومیتش اشکبار و دلها داغدار غربتش است.

 

پی نوشت:

1) 500 سوال ، صص 507-508.

2) همان، ص512.

3) بضعة المصطفی، ص 389.

4) الدمعة الساکبة، ج1، ص70.