منتظران ظهور
منتظران ظهور

منتظران ظهور

مهدویت

درد و دل با مولا

 

درد و دل با مولا

 

 

صد حیف از این بساط که برچیده می شود

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود

صد حیف از این بساط که برچیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آن کسی است که بخشیده می شود

 

روزها یک به یک سپری شد و برگ های دفتر ماه خدا یکی یکی ورق خورد و به پایان رسید. ماهی که لحظه هایش پر از لبخند پروردگار بود و تک تک ثانیه هایش سرشار از رحمت او.

رمضان فرصت دوباره دوستی ها به ما داده شد تا قلبهایمان را دوباره با آسمان گره بزنیم و خدایی شوییم؛ تا بدانیم مهربانی پله ای است که ما را به خدا می رساند.

دفتر سی برگ رمضان را به ما دادند تا در برگ برگ آن بنویسیم که ثانیه هایمان را به عشق خدا گره زدیم یا شیطان به بندمان کشید و حالا فرشتگان آمده اند تا مشقهایمان را خط بزنند و نمره دهند

و خوشبخت آن کسی است نمره محبت خدا را بیست و بهشت را جایزه بگیرد که عید فطر فرصت اثبات دوباره پیوند ما با خداست.

 

"رمـــضـان"  رفـت و دریـغا کـه بـه امـضـا نـرسـد

طــاعـت نــاقــص مـــا ، روزی نـاقـــابـل مـــــا

"رمـــضـان"  عـقــده گشـا بــود ،گــنـهـکـاران را

وای اگـر او رود و حــل نـشـود مــشـکـل مــــا

وای بـر مـا اگـر از ایـن هــمـه نـعـمـت نــبــود

جـز یـکـی جـرعـه آب و لـب نــان حــاصــل مــــا

 

استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان

و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم .…

 اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

میشود این رمضان موعد فردا باشد

آخرین  ماه  صیام غم  مولا  باشد

 

میشود در شب قدرش به جهان مژده دهند

که همین سال ظهور گل زهرا باشد

 

نامه ای به حضرت مولای غریبم

السلام علیک یا مولای من

 

خودم هم نمیدانم با چه رویی برایت نامه مینویسم، ولی خب چه کنم، هر کجا که رفتم، هر مجلس معصیتی که رفتم، باز هم دلم هوای شما را کرد.

مادر کودکش را تنبیه میکند. کودک از خانه بیرون میرود، وقتی همه ی گشت و گذار های خود را انجام داد، حوصله اش سر میرود و به خانه باز میگردد. وقتی به خانه باز میگردد دریای عاطفه مادر فوران میکند، کودک خود را در آغوش گرفته و چشمان هردوشان خیس میشود.

من بی ادبی کردم. شما شتر دیدی ندیدی کردید، ولی من باز هم گستاخ تر شدم. اگر یکبار، فقط یکبار بر دهانم میزدید، اینقدر گستاخ نمیشدم. اگر یکبار آبرویم را برده بودید اینقدر بی حیا نمیشدم.

لیک مولایم، من کنون کمثل کودکی که از همه جا خسته شده، خسته شدم. آن کودک به خانه برگشت و با یک آغوش باز مواجه شد. میدانم که شما هم آغوشتان را برای من باز کرده اید و منتظر بنده گنه کارتان بودید.

وقتی به گذشته ی خود نگاه میکنم، خجالت میکشم که بگویم: متی ترانا و نریک . . .

من کجا و شما کجا و سخن از عشق کجا . . .!

من نمیخوام شما را ببینم ،اما میخواهم شما مرا نگاه کنید. نه یک نگاه عادی، بلکه از همان نگاه هایی که جد غریب شما به حر (ع) کرد و او را از شرمندگی در آورد ، از همان نگاه هایی که وهب مسیحی مسلک را جزو شهدای کربلا کرد، از همان نگاه هایی که از فراز نیزه به راهب نصرانی کرد و زندگی اش را بهم ریخت.

من خیلی سعی میکنم خوب باشم، ولی خودتان میدانید یک دشمن قسم خورده دارم. شیطان در همه لباس ها خود را به من نزدیک میکند. این روزها هم بیشتر در لباس مذهب و دین سراغم می آید. در گذشته عنوان  بعضی ارتباط ها"دوست دختر دوست پسر" بود، الان هم عنوان "خواهر و برادر" !

شیطان یکبار با لباس پیغمبر سراغم می آید، یکبار هم با حجاب اسلامی و روبند و دست کش!

 

من ز نفس خود بسی دارم گله

عاقبت ماندم عقب از قافله

 

من هم خوب شدن را دوست دارم، ولی سالهاست اسیر نفس اماره ی خود هستم ، و این را میدانم که تا شما یک نگاه ، از آن نگاه های اعجاز آمیز جد غریبتان به من نکنید، من همینی که مشاهده میکنید هستم. تا شما نخواهید هیچ هدایتی برای من صورت نمیگیرد.

شما را به حق مادرتان قسم میدهم، یک نگاه ، فقط یک نگاه به این بنده ی روسیاه بکنید. زیرا روسیاهی من، برای شما هم بد است. چه بخواهید چه نخواهید مرا به پای شما نوشته اند. پس چه خوب است با نگاه شما و سربلندی من زمین افتاده، مادرتان خوشحال شود و دشمنانتان مأیوس شوند.

 

آمدم آمدم ای بنده نواز

با تو امشب بکنم راز و نیاز


تهیه و تنظیم از  منتظر ظهور



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد